Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «آنا»
2024-05-07@20:24:43 GMT

روایتی از اجساد دختران خرمشهری در تنور خانه‌هایشان

تاریخ انتشار: ۶ خرداد ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۸۳۶۲۱۰

به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت خبرگزاری علم و فناوری آنا، پدرش تاجر فرش بود و خودش نخبه رشته ریاضی فیزیک. نخبه‌ای بود که سؤالات جبر کلاس‌های بالاتر را به راحتی حل می‌کرد. شهید «محمدصادق فرزامی» در طول دفاع مقدس چند بار به جبهه اعزام شده و در جریان عملیات «الی بیت‌المقدس» به عنوان سرباز ارتش در روز سوم خرداد ۱۳۶۱ به شهادت رسید.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

روایت خواهر شهید فرزامی را در ادامه می‌خوانیم.

برادرم متولد ۱۳۴۰ بود. او تا مقطع راهنمایی را در شهرستان تکاب درس خواند و با توجه به محدودیت امکانات تحصیلی برای رشته ریاضی فیزیک در این شهرستان، دوره دبیرستان را به تهران رفت و در مدرسه شهید طالبی‌نیا درس خواند. با توجه به اینکه به لحاظ درسی نخبه بود، در زمان پهلوی به او پیشنهاد شد برای ادامه تحصیل به شیراز برود و از آنجا به خارج از کشور منتقل شود. اما پدرم موافقت نکرد.

در زمان جنگ تحمیلی محمدصادق در عملیات‌های متعددی از جمله عملیات طریق‌القدس شرکت کرد. او از طریق لشکر ۲۱ حمزه سیدالشهدا (ع) به جبهه اعزام می‌شد و در عملیات آزادسازی خرمشهر شرکت کرد. اردیبهشت ماه ۱۳۶۱  به مرخصی آمده بود و ما به او اصرار کردیم که دیگر به جبهه نرود.

محمدصادق گفت: «دختران خرمشهری بخاطر تجاوز بعثی‌ها مرگ موش خورده بودند و خودشان را در تنور خانه‌هایشان پنهان کرده بودند تا مبادا دست بعثی‌ها به جنازه‌هایشان برسد. اگر شما هم وضعیت این دختران خرمشهری و خانواده‌هایشان را می‌دیدید، با من می‌آمدید.» برادرم در مرخصی نماند و بعد از دیداری کوتاه، دوباره  به جبهه برگشت که این آخرین دیدار با برادرمان بود.

برادرم در آخرین نامه‌‌اش که روز تشییع پیکرش به دستمان رسید، نوشته بود: «حتما پیروزی‌های جدید را شنیده‌ای، آزادی کامل جاده اهواز ـ خرمشهر و شلمچه. همه اینها با خون و ایمان آزاد شده‌اند. چه افتخاری بالاتر از این برای مادری که فرزندش برای این آب و خاک محترم شهید گردد».

** درباره شهید

سرباز شهید«محمدصادق فرزامی» نهمین فرزند خانواده، متولد ۱۳۴۰ در شهرستان تکاب استان آذربایجان غربی بود که روز سوم خرداد ۱۳۶۱ در جریان عملیات آزادسازی خرمشهر در ۲۱  سالگی به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای تکاب آرام گرفت.

انتهای پیام/

منبع: آنا

کلیدواژه: فتح خرمشهر خرمشهر شهید تنور دختران

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت ana.press دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «آنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۸۳۶۲۱۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

شهید عبدالرضا موسوی؛ از رتبه اول کنکور پزشکی تا شهادت برای فتح خرمشهر/ شهیدی که محل دفنش را مشخص کرده بود

به گزارش خبرنگار گروه فرهنگ و جامعه خبرگزاری علم و فناوری آنا، شهید عبدالرضا موسوی جانشین شهید  محمد جهان آرا در سپاه خرمشهر بود. این دو شهید بزرگوار تا پای جان برای حفظ شهرشان در هنگام تجاوز دشمن جنگیدند و همراه دیگر مدافعان خونین شهر مقاومت کردند.

چهارم آبان ۵۹ که خرمشهر سقوط کرد، همگی هم قسم شدند تا خاک میهن را از دشمن پس بگیرند، اما قسمت نبود هیچ کدام شان آزادی خرمشهر را در سوم خرداد ۱۳۶۱ ببینند. محمد جهان آرا در هفتم مهرماه ۱۳۶۰ در حادثه سقوط هواپیمای فرماندهان در کهریزک تهران به شهادت رسید و موسوی نیز در ۱۷ اردیبهشت سال ۶۱ در جریان عملیات «الی بیت المقدس» و قبل از آزادی خرمشهر شهید شد.

به مناسبت سالگرد شهادت سردار شهید دکتر عبدالرضا موسوی، با فراهه عبدالخانی مادر و خاتون موسوی خواهر شهید گفت و گویی انجام دادیم.

بانو عبدالخانی مادر ۸۶ ساله شهید در بیان خاطراتی از آخرین ماه‌های حیات زمینی فرزندش می‌گوید: شاید دو یا سه ماه به شهادت عبدالرضا باقی مانده بود که هفته‌ای چند بار من را به گلزار شهدای آبادان می‌برد. آن زمان خرمشهر سقوط کرده بود و ما در آبادان حضور داشتیم.

مادر شهید ادامه می‌دهد: یکبار به عبدالرضا گفتم: پسرم! چرا این قدر من را به گلزار شهدا می‌آوری. جا‌های دیگری هم برای رفتن و سرزدن وجود دارد. در پاسخ گفت: "اینجا قطعه‌ای از بهشت است مادر جان! اینجا بهترین بندگان خدا آمریده اند. " دو یا سه ماه بعد خودش هم به شهادت رسید و پیکرش در همان گلزار دفن شد.

وی در بیان خاطره دیگری از فرزندش اظهار داشت: یک روز دیدم که عبدالرضا برمزار شهیدی قرآن می‌خواند. صوت بسیار زیبایی داشت. آن روز مرحوم همسرم (پدر شهید) همراه مان بود. گفتیم: عبدالرضا‌ای کاش بر مزار ما هم اینطور با صدای خوش قرآن بخوانی. گفت: نه من دوست دارم شما بر مزارم قرآن بخوانید. من و پدرش خیلی ناراحت شدیم. گفتیم تو جوانی، اما ما سن و سالی داریم. تو باید بمانی و حالا حالا‌ها زندگی کنی. ما برای تو آرزو‌ها داریم. اما عبدالرضا روی حرف خودش بود و می‌گفت روزی می‌رسد که ما برسر مزار او قرآن بخوانیم.

این مادر شهید می‌افزاید: پسرم در اواخر عمر زمینی اش مرتب به گلزار شهدا می‌رفت. خودش هم بوی شهدا را گرفته بود. یک روز در گلزار شهدای آبادان دیدم عبدالرضا کنار مزار شهید گمنامی ایستاده و در فضای خالی کنار مزار شهید، چوبی را به زمین فرو می‌کند. جلوتر رفتم و دیدم در آن فضای خالی کنار قبر شهید گمنام، مرتب این چوب را فشار می‌دهد. پرسیدم: چرا همچین کاری می‌کنی؟ گفت: اینجا محل دفن من است. زمانی که شهید شدم، من را اینجا دفن می‌کنند.

بانو عبدالخانی ادامه می‌دهد: آن زمان هنوز خرمشهر آزاد نشده بود و به حتم اگر خونین شهر آزاد می‌شد و به شهرمان برمی گشتیم، به حتم او را در خرمشهر دفن می‌کردند. چون شهر ما آنجا بود. اما انگار به دل پسرم برات شده بود که قبل از آزادی خرمشهر به شهادت می‌رسد و پیکرش را در همین گلزار شهدای آبادان دفن می‌کنند. اتفاقا همین طور هم شد و پسرم چند روز قبل از آزادی خرمشهر به شهادت رسید و پیکرش را در جایی دفن کردند که خودش نشان داده بود.

خاتون موسوی خواهر شهید نیز از قول مادرش اظهار می‌دارد: چند ماه قبل از شهادت عبدالرضا، به خاطر علاقه و جایگاه بسیار بالایی که در خانواده داشت، می‌خواست همه را خصوصا مادرمان را آماده شهادتش کند؛ لذا زیاد مادرمان را به گلزار شهدا می‌برد و برسر مزار آنها قرآن می‌خواند و از مقام شهدا برای مادر می‌گفت. همه اینها به خاطر این بود که پدر و مادر را آماده شهادتش کند.

خواهرشهید بیان می‌دارد: مادرم قضیه چوبی را که برادرم در محل دفنش به زمین فرو برده بود را تعریف کرد. روز دفن عبدالرضا، این چوب درست بالای مزارش بود. ما آن چوب را می‌دیدیدم و به کرامت این شهید بزرگوار پی بردیم که چطور مدتی قبل از شهادتش، محل دفن خودش را نشان داده بود. مادر می‌گوید وقتی که من چوب را بالای مزار پسرم دیدم، همانجا فهمیدم خدا نگاه بسیار خاصی به او دارد.

خواهر شهید می‌افزاید: سال ۱۳۵۵ شهید عبدالرضا موسوی در رشته پزشکی در کل ایران نفر اول شد و همچنین نفر اول اعزام به خارج از کشور بود. این شهید بزگوار سرشار از نبوغ، استعداد، هوش، ذکاوت، پشتکار، تقوا، تواضع، مدیریت، مسولیت پذیری و البته خلوص محض بود.

انتهای پیام/

دیگر خبرها

  • جانشین فرمانده سپاه: عملیات وعده صادق پاسخی به جبهه باطل است
  • ارتفاعات و روستاهای تکاب در چهل و نهمین روز بهار سفیدپوش شد
  • سوم خرداد به یک روز ملی و به یاد ماندنی در تاریخ تبدیل شده است
  • عجیب ترین فرمانده جنگ ایران و عراق /جانشین سپاه خرمشهر و دوست نزدیک سردار سلیمانی را بیشتر بشناسید
  • شهید عبدالرضا موسوی؛ از رتبه اول کنکور پزشکی تا شهادت برای فتح خرمشهر/ شهیدی که محل دفنش را مشخص کرده بود
  • برگزاری مراسم تجلیل از معلمان خرمشهر
  • دستگاه های اجرایی تنگستان در برگزاری مراسم سوم خرداد همکاری کنند
  • برپایی یادواره شهید شاخص شهرستان کوار
  • یک روایت از جهادگران در عملیات بیت‌المقدس
  • اجتماع دختران سنندجی به مناسبت روز دختر